خیال
به طرز عجيب و احمقانه اي دلم برايت تنگ است!
دلخوشي ها کم نيست!
آدمهاي دورُ برم هم کم نيستند!
مي آيند لبخندي روي لبم مينشانند وميروند!
ولي دلتنگي عجيبي هميشه و همه جاهمراه من است...
نميدانم اين روزهايت چطور ميگذرد... نميدانم تو هم دلتنگي يا نه؟!
ميدانم که ميخواني!
و ميدانم که نميداني چقدر اين دلتنگي برايم زجزآور است!
آنها که کمتر مرا ميشناسند هنوز هم ميگويند خوش بحالت...
چه روحيه اي داري ! کاش بلد بوديم مثل تو ساده بگيريم و بخنديم...
اما آنها که بيشتر ميشناسند ، ميگويندنفسهايت درد دارد!!!
چشمانت تار است!!!
از کجا بگويم ؟!
از آغوشهايي که اندازه ام نميشوند ؟!
لبخند هايي که شادم نميکنند ؟!
از آدمهايي که نميخواهم بشتر بشناسمشان ؟!
يا آغوشى كه تا كنون فقط تو خيال آن را چشيده ام...؟
دلخوشي ها کم نيست!
آدمهاي دورُ برم هم کم نيستند!
مي آيند لبخندي روي لبم مينشانند وميروند!
ولي دلتنگي عجيبي هميشه و همه جاهمراه من است...
نميدانم اين روزهايت چطور ميگذرد... نميدانم تو هم دلتنگي يا نه؟!
ميدانم که ميخواني!
و ميدانم که نميداني چقدر اين دلتنگي برايم زجزآور است!
آنها که کمتر مرا ميشناسند هنوز هم ميگويند خوش بحالت...
چه روحيه اي داري ! کاش بلد بوديم مثل تو ساده بگيريم و بخنديم...
اما آنها که بيشتر ميشناسند ، ميگويندنفسهايت درد دارد!!!
چشمانت تار است!!!
از کجا بگويم ؟!
از آغوشهايي که اندازه ام نميشوند ؟!
لبخند هايي که شادم نميکنند ؟!
از آدمهايي که نميخواهم بشتر بشناسمشان ؟!
يا آغوشى كه تا كنون فقط تو خيال آن را چشيده ام...؟
+ نوشته شده در شنبه دوم دی ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۵ ب.ظ توسط علی
|
آری از پشت کوه آمده ام چه میدانستم اینور کوه باید برای ثروت حرام خورد برای عشق خیانت کرد برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند.وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم میگویند: از پشت کوه آمده. ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم. و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ.