فرهنگ لر از دیرباز سرشار از رهایی و جدا از قید و بند سر بر آستان آزادی ساییده و پرنده تیزبال اندیشه فرزندان این دیار، اين خاك را زیر پر و بال گرفته است. شعرها و ضرب المثل ها و داستان های مانده در سینه پیران قبیله ی من روایت گر مردان و زنان آزاده ای است که در دامان بکر طبیعت از پستان شبهایی شیرخورده اند که صدای گوزن و برنو در آن با هم گره می خورد. شب هایی که شیهه اسبان و صدای نی چوپان عاشق گنجشک های آویزان از شاخه های بلوط را مست می کرد و چشمه ها را سرشار.

رد دستان مادران ما بر گلیم ها و جاجیم ها مانده است وقتی که چارقد می بستند و ببرهای وحشی را شیر می دادند.

تاریخ چون پیری لجوج از آسمان مه گرفته این سرزمین می گذرد با کتابی کهنه و عصایی که ردش بر سینه خاموش زمین مانده است در حالی که نام پدران ما را زیر لب تکرار می کند.