دلنوشته یک دوست

نمیدونم چی بنویسم دیگر زبانم نمی گنجاید. انگار حرفهای به آخر رسیده را سالها گفته ام و کسی صدایم را نشنید. انگاردیگر توان هیچ چیزی و کاری راندارم. نفسهایم بریده بریده شده. این نفسهای خسته ام به یادتوان. تبش قلب کوچکم با بودن تو بود. دلم شکسته قلبم تیکه تیکه شده با نبودنت و رفتنت. میخوام بتونم به چیز دیگری تمرکز کنم اما نمیشود چون فقط ذهن و روحم تو را میبنن و تو را میخواهم. چشمایم مسیر راه تو را می ببینند و انتظار بادی و نسیم خوش حرفهایی که از طرف تو بیایید. اما چه سود همش خیال هستن اینا صدها بار از کنار من رد شد ولی باز هم منو ندید ورفت. روحم با نبودنت خواب رفته حس می کنم دارم سفر میکنم. سفری که هر لحظه از تو دور و دورتر میشوم. اما این روحم نبود جسمم بود که داشت از تو دور و دورتر میشد. هر چه دورتر میشم احساس دوست داشتنت را بیشتر حس میکنم بیشتر میبینمت.شاید در خوابم نیایی ولی حس بودنت قشنگترین حسی که برایم افروخته شده.

عشق

شاید خدا هم روزی عاشق شود.

دوســــــــت دارم به "عشقش" نرسد. 

حال و روزش دیدنی است.

آسمان

آسمان هم باشی بغلت خواهم کرد. فکر گستردگی واژه نباش همه در گوشه تنهایی من جا دارند.

خدایا...

خدایا" این روزها حرفهایم بوی ناشکری میدهد. تو بگذار به حساب تنهایی یا درد دل.


وعده پادشاه

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد
هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:من الان داخل قصر مى روم و مى گویم
که لباس گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند
در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى کردم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد
ازتون میخوام هیچوقت هیچوقت به کسی وعده ای ندید ، که بعدا از انجام ندادنش سخت پشیمون بشید.

خود کرده

خدایا دستت را بده بیا این پایین

اینجا اینقدر هم وحشتناک نیست

اگر هم باشه.

"خود کرده را تدبیر نیست"

مرگ انسان

مرگ انسان زمانی است که نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد نه صبح دلیلی برای بیدار شدن.

جریان چیه؟

چرا فاحشه هاخوشگل ترن؟!
چرا پسرای خانم باز جذاب ترن؟!
چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟!
چرا با اونایی که دیگران رو مسخره می کنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟!
چرا اونایی که خیانت می کنن، تهمت میزنن، غیبت می کنن، دروغ میگن موفق ترن؟!
چرا همیشه بدا بهترن؟!

انگــــار برای خوب بودن باید بد بود...

مادر

ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ
ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﺭﻧﮓ ﭼﺸﻤﺎﻥ
مــــــــــــــــــاﺩﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ....

سخن

من به باکره بودن قلب برخی فاحشه ها و فاحشه بودن ذهن برخی باکره ها ایمان دارم...

محبت خرکی

به سگها محبت کنی باهات دوست میشن

به آدما محبت کنی سوارت میشن

اما اگه به خرمحبت کنی اصلاَ براش فرق نمیکنه

 بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار

حیف نون چه میگه:

حیف نون با گوش پانسمان شده داشته میرفت

گل مراد ازش میپرسه خدا بد نده چی شده؟

میگه گوشم درد میکرد رفتم کشیدمش

گل مراد می گه همین کارها رو میکنین که براتون حرف در میارن

لااقل پرش میکردی

.................................................................................

سرباز وطن

سلامتی سربازی که پنجاه و پنج دقیقه تو صف تلفن میمونه که سه دقیقه با عشقش حرف بزنه ولی وقتی زنگ میزنه چیزی جز مشترک مورد نظر در حال مکالمه است نمیشنود.

لورل و هاردی

هاردی : میخوام ازدواج کنم
لورل : با کی ؟
هاردی : معلومه دیگه با یه زن . مگه کسیو دیدی که با یه مرد ازدواج کنه ؟
لورل : آره !
هاردی : کی ؟
لورل : خواهرم

در جستجوی کار

جوانی از بیکاری رفت باغ وحش پرسید: استخدام دارید؟

یارو گفت مدرک چی داری؟ گفت دیپلم!
یارو گفت یه کاری برات دارم، حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت:
ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون تو قفس تا میمون برامون بیاد!
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود،
پسره توی قفس پشتک وارو میزد، از میله ها بالا پائین میرفت.
جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شیره!
داد زد کمککککککککک
شیره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهنش گفت،
آبرو ریزی نکن من لیسانس دارم.

شعر لری

دوغونم و مِن یَک رِکَنامه غم دیریت
مِث سایه وَه دینت جِکنامهَ غم دیریت

وَرششتمه مِن یَک شِخنامه غم دیریت
خُونامهِ وَری گِل، رِمنامهِ غم دیریت

دنیا هست دیگه

رفــــــــــــــــتم گفتم از خیرش میگذرم.
شنیدم زیر لب گفت:
از شرش راحت شــــــــــــــــــدم.

نسیم

‎‏ای نسیمی که تو هم قلبته دایی و خزون،
سر پسینل که دلم تنگه خته وم برسون،
و همو ره تو بیو چپ کو و آبادی یار،
یه سلامی یه علیکی و عزیزم برسون!

حقیقت زندگی

حقیقت زندگی:

هر چه مهربون تر باشی بیشتر بهت ظلم می کنند.

هر چه صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن.

هر چه خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلند.

هر چه قلبتو آسان تر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنند.

مـــــــــــــادر