ای زیباترین
زیباترین کلمات بر پرده یِ ذهنم به صف می شوند و در پیشگاهِ جمالت به سجده می افتند تا شعری به لطافتِ صورتت بسرایند.کدامین نقاش چهره ی تو را این گونه خلق کرده که حتی تواناترین واژه ها هم از وصف آن عاجزند؟ پروانه ها را می بینم که باشراب ِ نگاهت مست شده اند، در علفزارِ موهایِ طلائی ات به صف ایستاده اند و با موسیقیِ زیبای ِ کلامت به رقصیدن دعوت شده اند. وه چه رقص با شکوهی است وقتی که میداندارش چشمانِ زیبای تو باشد.لبخندت یاد آورِ شکوفه هایِ گلهایِ اردیبهشت می باشد.گلهایِ اردیبهشتی که دریای شیرینِ مهربانی ات آنها را آبیاری کرده است.ابروانت بالهایِ عقابِ قدرتمندِ چشمهایِ با شکوهتند که از آسمانِ زیبایِ پیشانی ات فرود آمده،بر قله هایِ کلامم لانه کرده و برای صیدِ قلبِ من به پرواز درآمده است.وتو ای زیباترینِ من، تو ای بانویِ قصه هایِ تلخ و شیرینم،تو را می سرایم چرا که برایم از هر سرودی زیباتری....
(حامد اسدی)
+ نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۷:۳۳ ق.ظ توسط علی
|
آری از پشت کوه آمده ام چه میدانستم اینور کوه باید برای ثروت حرام خورد برای عشق خیانت کرد برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند.وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم میگویند: از پشت کوه آمده. ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم. و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ.